... خُسر ...



لباس هام چپیدن تو چمدون و ساک. لوازم کارم رفتن تو کارتون. کتابام دست بندی شدن و کمتر از یک چهارمشون باهام میان و باقی میرن به کتابخونه یه مسجد. یکم خرد ریز دم دستی مونده که اگه کارتون بزرگ داشتم همه شون رو میریختم داخلش.

تا یک هفته دیگه میرم از این خونه برای زندگی مجردی و تمام واکنش مادرم این بوده: طلاهایی که برات خریدم و پولی که بهت دادم رو میاری میدی.

تمام تحقیر و توهینهایی که بهم کرد یک طرف و این اخری یک طرف. دلم میخواست بهش میگفتم تلخی یکی از روزهای اون چندین ماهی که با صدای پچپچهات درموردم در گوش خواهرم از خواب بیدار شدم به شیرین کلشون نمیارزید اما باز جز چشم نگفتم.

 

#سردترین زمستان زندگیم در راهه

#من چیز زیادی نمیخواستم اما پذیرفتم همه چیز به خواست من نیست.


قلبم که میشکنه پیش خودم میگم حالا که من جزامی این خونه ام ان شاالله یکی پیدا بشه با عزیز دردونه ت مثل زامبیا برخورد کنه اونوقت زجر کشیدنت رو ببینم دلم خنک بشه. بعد یه دقیقه نرسیده میگم واقعا عرضه ش رو داری که دلت خنک بشه؟ واقعا هم ندارم. میگم بی خیال بذار اونا دو تا با هم خوش باشند. رنج اونا چیزی از رنجی که من کشیدم کم نمیکنه.


کدبانو بودن به شش نوع غذا و تنقلات گذاشتن سر سفره نیست. کدبانو بودن یعنی نون پنیر هم که میذاری سر سفره جوری مدیریت کنی که به خنده و خوشی خورده بشه. توهم کدبانو بودن که برداری خودت رو اونقدر با کارهای بیخود میکشی زیر بیگاری که اخرش کل خستگی روز رو هم ادویه میکنی میپاشی رو سفره و میگی همینم از سرتون زیادیه. بعد به خاطر همین غذای زهرمای و اخلاق زهرمارتر توقع تشکر هم داری حتما!


به نظرتون در اثر اقتباسی چقدر باید به اصل داستان وفادار بود؟
تا حالا شده یک اثر اقتباسی اعم از فیلم یا سریال ببنین و تفاوت های اشکار بین اثر و اصل کتاب وجود نداشته باشه؟

مثلا همین کنت مونت کریستو تو اثر سینمایی محصول 1975 آلبر برای جبران خیانت پدرش فرنان پا میشه میره یک ماموریت نظامی در جایی دور و مادرش ، مرسدس هم علیرغم اصرارهای ادموند ، پسرش رو همراهی میکنه.
بعد تو نسخه سینمایی 2002 که دیگه دوران مد شدن حرامزادگی تو فیلم هاست، مرسدس میاد البر رو پسر ادموند معرفی میکنه و بعد از فرنان میان سه تایی میرن به خوبی و خوشی با هم زندگی میکنند.
بعد خود نگاشته الکساندر دوما رو نگاه میکنی میبینی نه البر پسر ادمونده و نه از شرم کارهای پدرش فرنان سر میذاره به دریا. ادموند خونه سابق پدریش رو برای مرسدس و البر میخره و خودش اونها رو ترک میکنه و با هایده دختر علی پاشا میره تو جزیره زندگی میکنه.

انگار که فیلمسازها دلشون نمیخواد به حرف الکساندر دوما برسند که هر چقدر هم انتقام بگیری اخرش بازم در به دری .


#دیدین شب امتحان چه فکرایی به سر ادم میزنه. اینم ناشی از سه روز جمع بندی مقالات شبهات برای بچه های گروهه.

یعنی من فقط موندم کی زدم فایل شرلوک رو به طور کامل پاک کردم؟؟؟؟؟ اصلا امکان نداره اخه!!!


بله می فرمایند پریروز افاضات میفرمودی میشل استروگف و کنت مونت کریستو چه کم از شرلوک دارد که هی زارت زارت شرلوک میسازن، حالا بفرما.



#وی شرلوک میدید فایل بررسی میکرد . الان چه گلی بر سر کند با این حجم فایل :/


صبح وقتی رفتم دیکشنری اکسفورد یادگار از سالهای موسسه رفتن رو از توی کمد بردارم که تمریناتم رو حل کنم چشمم خورد به کتابای داستان انگلیسی ای که برای کلاس پارسال خریده بودم البته قبلا از کنسل شدنش. راستش وقتی دیروز ازش پرسیدم موقع برگشت سر راهش کتابم رو میتونه بگیره و با طعنه و پوزخند جواب داد تو هم که همه ش داری کتاب زبان میخری احساس کردم دوباره مثل اون سالها افتادم اون هم خیلی بدتر. جوری که برای بلند شدن باز ده سال دیگه وقت میخوام. اما صبح که بیدار شدم احساسم چیز دیگه ای بود. احساس تلخ و زهرماری ته خیار تیغ تیغی های محلی که ذره ای از دوست داشتنی بودنشون کم نمیکنه.

# من دوباره شروع کردم زبان خوندن رو. ان شالله که تا پایانش برم.

گیج بهترین توصیف از حالم بعد از مصاحبه شنبه ست

از یک طرف خدا خدا میکنم تلفن زنگ بخوره و بگن از فلان تاریخ بیا سر کار

و از طرف دیگه از ترس برنیومدن از پسش میگم کاش زنگ نزنن



#متاسفم که این روزها در هیج وجهی از زندگی شبیه چیزی که روزگاری تلاش میکردم براش نیستم.



میگم ظاهر قضیه خبر یه اتصال چشم تو چشمی بین موشک سپاه و گاوبال هاوک امریکایی هست ولی باطن قضیه اینه که شخصا یه هم دردی عجیبی با جناب برایان هوک احساس میکنم.
اصلا جدای خبر امروز چند روزه خیلی نگران حرف و واکنش هام هستم که بازخوردش نخوره تو سر خودم.
متوجهید که چی میگم؟!


#توضیح: برایان هوک دو هفته پیش یه صحبتهایی داشته به این مضمون که پیشرفتهای موشکی ایران فتوشاپه.

بعضی کلمه ها عین خنجر نیستند

خود خنجرند

مثل حالا که جواب تمام توضیحات من یک "مهم اینه که بچه من داره اذیت میشه" هست.

من بچه ت نبودم؟

من بچه ت نبودم که یک سال زار زدم 

یک سال فحش خوردم

یک سل خودمو تو اتاق حبس کردم

اونقدر غم و غصه رو تو خودم ریختم که تا پای مرگ رفتم

من بچت نبودم که اگه بودم به جای اینکه بشینی پای حرف اون و اون بی شرفی که هرگز نفهمیدم دقیقا پشت سرم چی گفته

میومدی و مثل الان که ساعتها نشستی و باهاش حرف زدی باهام حرف میزدی

من بچه ت نبودم

من هیچ وقت بچه ت نبودم

فقط کاش وقتی تو نه سالگیم نشستم کنار سجاده ت

و پرسیدم راستشو بگو منو از پرورشگاه اوردی

به جای اینکه بزنی تو دهنم میگفتی آره.

من بچه ت نیستم حتی اگه از خونت باشم


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مرکز بسیج دانشجویی دانشگاه های پیام نور ..... اندرودستان جــــــوالــــــــدوز موسسه آموزشی تعاملی الرحیل برترین اپراتور هوش مصنوعی دستپخت 20 آرام بند درب آهنی EXO PLANET قلم پر:مرجعی برای اهالی خط