صبح وقتی رفتم دیکشنری اکسفورد یادگار از سالهای موسسه رفتن رو از توی کمد بردارم که تمریناتم رو حل کنم چشمم خورد به کتابای داستان انگلیسی ای که برای کلاس پارسال خریده بودم البته قبلا از کنسل شدنش. راستش وقتی دیروز ازش پرسیدم موقع برگشت سر راهش کتابم رو میتونه بگیره و با طعنه و پوزخند جواب داد تو هم که همه ش داری کتاب زبان میخری احساس کردم دوباره مثل اون سالها افتادم اون هم خیلی بدتر. جوری که برای بلند شدن باز ده سال دیگه وقت میخوام. اما صبح که بیدار شدم احساسم چیز دیگه ای بود. احساس تلخ و زهرماری ته خیار تیغ تیغی های محلی که ذره ای از دوست داشتنی بودنشون کم نمیکنه.

# من دوباره شروع کردم زبان خوندن رو. ان شالله که تا پایانش برم.

غم انگیز ترین بارون پاییز داره میباره

از قلب هم شانس نیاوردم

یادم باشد (نمیدونم چندم)

رو ,ای ,اون ,رفتن ,زبان ,صبح ,که برای ,شدم احساسم ,احساسم چیز ,بیدار شدم ,که بیدار

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

که اینطور فارکس حرفه ای تأسیسات ساختمانی یعقوبی ارزها نوین کالا روز زیبانو سایت مشاوره تحصیلی هیوا پرسش مهر ریاست جمهوری vps Python